پسر آریایی الهه پاکی اورابرگزید تاایرانی باعظمت بنا کند اوایرانش را ساخت وما چه کردیم ...
| ||
|
هركسي با ديدي به اين دنيا نگاه ميكنه يكي مثل مادربزرگ من كه يه چيزي حدود 75 سالشه اما هنوز به اين زندگي اميدواره ميگه هنوز ميخوام بچه هاتو ببينم انشاا.. كه صدسال زنده باشي. يكي ديگه صبح كه چشماشو باز ميكنه ميگه باز اين زندگي لعنتي شروع شد انگار دوست داره هميشه خواب باشه . شما چطور جزو كدوم دسته ايد؟
بچه كه بوديم روزا خيلي دير ميگزشت و شبا ديرتر هرروز برا فردامون كلي برنامه داشتيم جالب تر اينكه با وجود اون همه برنامه اما بازم وقت زياد مياورديم. تو كوچه پس كوچه ها لاستيك بازي ميكرديم من يه لاستيك گنده داشتم ازين لاستيكاي وانت البته اون زمان جنسا باكيفيت تر بود. بعضي موقع ها پاستور بازي ميگشتيم دنبال دمپايي خراب هرچي صاف و سنگين بود شانس برنده شدنت بيشتر بود . ماشين بازي ميكرديم من يه كاميون لاكي داشتم كه رفيقم خاك ميريخت توش. گاهي هم بادبادك درست ميكرديم ما بهش ميگيم كاغذ باد دادشم درست ميكرد هوا ميكرديم جاتون خالي . گاهي هم ميرفتيم شكار گنجشك با وسيله اي به نام پلخمون اينو مشهديا ميدونن چيه دونوع داشت يكي سيمي يكيم با دستكش چرمي درستش ميكرديم ...
دنياي قشنگي بود اما همون روزاي طولاني خيلي زود گزشت... نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |